بهترین اشعار نظامی گنجوی؛ از شعر عاشقانه تا عارفانه و تعلیمی
به گزارش مجله بابلسر، نظامی گنجوی از شاعران بزرگ ادبیات غنایی ، پیشگام در داستان سرایی و سرودن شعر عاشقانه است. فرهنگ اشعار بزمی مدیون اوست؛ نظامی داستان های عاشقانه پیشینیان را به زبان شعر درآورد و با حجب و حیای مثال زدنی، هرجا که رد ابتذال را در عشق دید، آن را پاک و منزه نمود.
نظامی گنجوی به حکیم نظامی نیز مشهور است و لقب حکیم به معنای آشنایی او با بیشتر علوم زمانه خود بوده است. آرامگاهش در شهر گنجه جمهوری آذربایجان امروزی بوده و 21 اسفند روز بزرگداشت نظامی نام گرفته است.
مطلبی که پیش روی شماست به بهترین اشعار نظامی گنجوی اختصاص یافته که برگزیده ای از پنج گنج یا خمسه نظامی (مخزن الاسرار، لیلی و مجنون، خسرو و شیرین، هفت پیکر و اسکندرنامه) هستند.
تک بیت های زیبای نظامی گنجوی
بسم الله الرحمن الرحیم
هست کلید در گنج حکیم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
عاریت کس نپذیرفته ام
آنچه دلم گفت بگو گفته ام
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
سخن گفتن آنگه بود سودمند
کز آن گفتن آوازه شود بلند
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
چنان زی کزان زیستن سالیان
تو را سود و کس را نباشد زیان
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
عشق تو ز دل نهادنی نیست
وین راز به کس گشادنی نیست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
بی جان چه کنی رمیده ای را
جانیست هر آفریده ای را
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
بسا دولت که آید بر گذرگاه
چو مرد آگه نباشد گم کند راه
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
خدا از عابدان آن را گزیند
که در راه خدا خود را نبیند
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
رخی چون تازه گل های دلاویز
گلاب از شرم آن گل ها عرق ریز
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
ز هستی تا عدم مویی امید است
مگر کان موی خود موی سپید است
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
جوانی چیست سودایی ست در سر
وزآن سودا تمنایی میسر
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
درخت میوه تا خامست خیزد
چو شود پخته حالی بر بریزد
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
تو با چندان عنایت ها که داری
ضعیفان را کجا ضایع گذاری
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
ولی تب کرده را حلوا چشیدن
نیرزد سال ها صفرا کشیدن
بهترین اشعار نظامی گنجویبهترین دو بیتی ها از نظامی گنجوی
عیب کسان منگر و احسان خویش
دیده فرو کن به گریبان خویش
آینه روزی که بگیری به دست
خود شکن آن روز مشو خودپرست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
مرا تا دل بود دلبر تو باشی
ز جان بگذر که جان پرور تو باشی
گر از بند تو خود جویم جدایی
ز بند دل کجا یابم رهایی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
به هنگام سختی مشو ناامید
کز ابر سیه بارد آب سپید
در چاره سازی به خود در مبند
که بسیار تلخی بود سودمند
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
منم عاشق مرا غم سازگار است
تو معشوقی تو را با غم چکار است
مرا گر نیست دیدار تو روزی
تو باقی باش در عالم فروزی
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
چه خوش نازیست ناز خوبرویان
ز دیده رانده را در دیده جویان
به صد جان ارزد آن رغبت که جانان
نخواهم گوید و خواهد به صد جان
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
آن پیرخری که می کشد بار
تا جانش هست می کند کار
آسودگی آن گَهی پذیرد
کز زیستنِ چنین بمیرد
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
در عشق چه جای بیم تیغ است
تیغ از سر عاشقان دریغ است
عاشق ز نهیب جان نترسد
جانان طلب از جهان نترسد
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
بهاری داری از وی برخور امروز
که هر فصلی نخواهد بود نوروز
گلی کو را نبوید آدمی زاد
چو هنگام خزان آید برد باد
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
سخن تا نپرسند لب بسته دار
گهر نشکنی تیشه آهسته دار
نپرسیده هر کو سخن یاد کرد
همه گفته خویش را باد کرد
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
از پای فتاده ام چه تدبیر
ای دوست بیا و دست من گیر
بنواز به لطف یک سلامم
جان تازه نما به یک پیامم
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
عشق آن باشد که کم نشود
تا باشد از این قدم نشود
مجنون که بلند نام عشقست
از معرفت تمام عشقست
〜〜〜〜〜✿〜〜〜〜〜
کس به جهان در ز جهان جان نبُرد
هیچ کس این رقعه به انتها نبُرد
منزل فانیست قرارش مبین
باد خزانیست بهارش مبین
بهترین اشعار نظامی گنجویزیباترین اشعار نظامی درباره عشق
فلک جز عشق محرابی ندارد
جهان بی خاک عشق آبی ندارد
غلام عشق شو کاندیشه این است
همه صاحب دلان را پیشه این است
جهان عشقست و دیگر زرق سازی
همه بازیست الا عشقبازی
〜〜✿〜〜
اگر بی عشق بودی جان عالم
که بودی زنده در دوران عالم؟
〜〜✿〜〜
کسی کز عشق خالی شد فسرده ست
گرش صد جان بود بی عشق مُرده ست
〜〜✿〜〜
نروید تخم کس بی دانۀ عشق
کس ایمن نیست جز در خانۀ عشق
〜〜✿〜〜
ز سوز عشق بهتر در جهان چیست
که بی او گل نخندید، ابر نگریست
〜〜✿〜〜
مبین در دل که او سلطان جانست
قدم در عشق نِه، کو جان جانست
〜〜✿〜〜
اگر عشق اوفتد در سینه سنگ
به معشوقی زند در گوهری چنگ
که مغناطیس اگر عاشق نبودی
بدان شوق آهنی را چون ربودی
و گر عشقی نبودی بر گذرگاه
نبودی کهربا جوینده کاه
بسی سنگ و بسی گوهر بجایند
نه آهن را نه کَه را می ربایند
طبایع جز کشش کاری ندانند
حکیمان این کشش را عشق خوانند
〜〜✿〜〜
گر اندیشه کنی از راه بینش
به عشق است ایستاده آفرینش
گر از عشق آسمان آزاد بودی
کجا هرگز زمین آباد بودی
چو من بی عشق خود را جان ندیدم
دلی بفروختم جانی خریدم
سخنان نظامی گنجوی در تعلیم فرزند
صحبتی جوی کز نکونامی
در تو آرد نکو سرانجامی
همنشینی که نافه بوی بود
خوب تر زآنکه یافه گوی بود
عیب یک همنشست باشد و بس
کافکند نام زشت بر صد کس
〜〜✿〜〜
بس گره کو کلید پنهانیست
پس درشتی که در وی آسانیست
〜〜✿〜〜
عهد خود با خدای محکم دار
دل ز دیگر علاقه بی غم دار
چون تو عهد خدای نشکستی
عهده بر من کز این و آن رستی
〜〜✿〜〜
بدگهر با کسی وفا نکند
اصل بد در خطا خطا نکند
کژدم از راه آنکه بدگهرست
ماندنش عیب و کشتنش هنرست
〜〜✿〜〜
هرکه ز آموختن ندارد ننگ
دُر برآرد ز آب و لعل از سنگ
وآنکه دانش نباشدش روزی
ننگ دارد ز دانش آموزی
ای بسا تیزطبع کاهل کوش
که شد از کاهلی سفال فروش
و بسا کوردل که از تعلیم
گشت قاضی القضات هفت اقلیم
〜〜✿〜〜
در ره دین چو نی کمر بربند
تا سرآمد شوی چو سرو بلند
〜〜✿〜〜
نانی از خوان خود دهی به کسان
به که حلوا خوری ز خوان خسان
بهترین اشعار نظامی گنجویشعر نظامی گنجوی درباره خدا
ای نام تو بهترین سرآغاز
بی نام تو نامه کی کنم باز
ای یاد تو مونس روانم
جز نام تو نیست بر زبانم
ای کارگشای هرچه هستند
نام تو کلید هرچه بستند
ای هست کن اساس هستی
کوته ز درت درازدستی
هم قصه ناکرده دانی
هم نامه نانوشته خوانی
هم تو به عنایت الهی
آنجا قدمم رسان که خواهی
از ظلمت خود رهایی ام ده
با نور خود آشنایی ام ده
بی یاد توام نفس نیاید
با یاد تو یاد کس نیاید
بهترین اشعار نظامی گنجویمناظره خسرو با فرهاد
فرهاد عاشقی پاک باخته است و داستان شیرین و فرهاد در میان اتفاقات منظومه خسرو و شیرین آمده است. فرهاد را به عنوان رقیب عشقی خسرو پیش او می برند. خسرو با سؤالاتش قصد تحقیر فرهاد را دارد اما عاقبت از جواب دادن عاجز می شود.
نخستین بار گفتش کز کجایی
بگفت از دار ملک آشنایی
بگفت آنجا به صنعت در چه کوشند
بگفت انده خرند و جان فروشند
بگفتا جان فروشی در ادب نیست
بگفت از عشقبازان این عجب نیست
بگفت از دل شدی عاشق بدینسان؟
بگفت از دل تو می گویی من از جان
بگفتا عشق شیرین بر تو چونست
بگفت از جان شیرینم فزونست
بگفتا هر شبش بینی چو مهتاب
بگفت آری چو خواب آید کجا خواب
بگفتا دل ز مهرش کی کنی پاک
بگفت آنگه که باشم خفته در خاک
بگفتا گر خرامی در سرایش
بگفت اندازم این سر زیر پایش
بگفتا گر کند چشم تو را ریش
بگفت این چشم دیگر دارمش پیش
بگفتا گر کسی ش آرد فرا چنگ
بگفت آهن خورد ور خود بود سنگ
بگفتا گر نیابی سوی او راه
بگفت از دور شاید دید در ماه
بگفتا دوری از مه نیست در خور
بگفت آشفته از مه دور بهتر
بگفتا گر بخواهد هرچه داری
بگفت این از خدا خواهم به زاری
بگفتا گر به سر یابی ش خوشنود
بگفت از گردن این وام افکنم زود
بگفتا دوستی ش از طبع بگذار
بگفت از دوستان ناید چنین کار
بگفت آسوده شو که این کار خامست
بگفت آسودگی بر من حرام است
بگفتا رو صبوری کن درین درد
بگفت از جان صبوری چون توان کرد
بگفت از صبر کردن کس خجل نیست
بگفت این دل تواند کرد دل نیست
بگفت از عشق کارت سخت زار است
بگفت از عاشقی خوش تر چه کار است
بگفتا جان مده بس دل که با اوست
بگفتا دشمنند این هر دو بی دوست
بگفتا چونی از عشق جمالش
بگفت آن کس نداند جز خیالش
بگفت از دل جدا کن عشق شیرین
بگفتا چون زیم بی جان شیرین
بگفت او آن من شد زو مکن یاد
بگفت این کی کند بیچاره فرهاد
بگفت ار من کنم در وی نگاهی
بگفت آفاق را سوزم به آهی
چو عاجز گشت خسرو در جوابش
نیامد بیش پرسیدن صوابش
به یاران گفت کز خاکی و آبی
ندیدم کس بدین حاضر جوابی
زفاف خسرو و شیرین
در انتها برای آشنایی مخاطبان انگیزه با توصیفات نظامی و حیا و عفت او در استفاده از کلمات قسمتی از محفل عروسی خسرو و شیرین آورده شده است. حیرت انگیز است که بتوان با کمک تشبیه و استعاره، وصف چنین مجلسی را برای مخاطب خاص و عام در هر سنی شرح داد.
برون آمد ز طرف هفت پرده
بنامیزد رخی هر هفت کرده
چه گویم چون شکر شکر کدامست
طبرزد نه که او نیزش غلام است
گل و شکر کدامین گل چه شکر
به او او ماند و بس الله اکبر
ملک چون جلوه دلخواه نو دید
تو گفتی دیو دیده ماه نو دید
عروسی دید زیبا جان درو بست
تنوری گرم حالی نان درو بست
دو مشگین طوق در حلقش فتاده
دو سیمین نار بر سیبش نهاده
بنفشه با شقایق در مناجات
شکر می گفت فی التاخیر آفات
چو ابر از پیش روی ماه برخاست
شکیب شاه نیز از راه برخاست
به خوزستان در آمد خواجه سرمست
طبرزد می ربود و قند می خست
نه خوش تر زان صبوحی دیده دیده
نه صبحی زان مبارک تر دمیده
سر اول به گل چیدن در آمد
چون گل زان رخ به خندیدن در آمد
پس آنگه عشق را آوازه در داد
صلای میوه های تازه در داد
که از سیب و سمن بد نقل سازیش
گهی با نار و نرگس رفت بازیش
گهی باز سپید از دست شه جست
تذرو باغ را بر سینه بنشست
گهی از بس نشاط انگیز پرواز
کبوتر چیره شد بر سینه باز
گوزن ماده می کوشید با شیر
برو هم شیر نر شد عاقبت چیر
شگرفی کرد و تا خازن خبر داشت
به یاقوت از عقیقش مهر برداشت
برون برد از دل پر درد او درد
برآورد از گل بی گرد او گرد
حصاری یافت سیمین قفل بر در
چو آب زندگانی مهر بر سر
نه بانگ پای مظلومان شنیده
نه دست ظالمان بر وی رسیده
خدنگ غنچه با پیکان شده جفت
به پیکان لعل پیکانی همی سفت
مگر شه خضر بود و شب سیاهی
که در آب حیات افکند ماهی
به ضرب دوستی بر دست می زد
دبیرانه یکی در شصت می زد
نگویم بر نشانه تیر می شد
رطب بی استخوان در شیر می شد
شده چنبر میانی بر میانی
رسیده زان میان جانی به جانی
امیدواریم که بهترین اشعار نظامی گنجوی به دل شما نشسته باشد و از مطالعه آنها لذت برده باشید. اگر به مطالعه آثار فاخر فارسی علاقه مند هستید، مطالعه زیباترین اشعار عاشقانه مولانا، اشعار عطار نیشابوری و اشعار حافظ را به شما پیشنهاد می دهیم. در انتهای این مطلب پیام بگذارید و با انگیزه همراه باشید.
منبع: مجله انگیزه